می کشی دست از لبم می آوری آشوب را
مثل مستی که شکسته شیشه ی مشروب را
بی محابا سیل وحشی در دلم انداختی
باردیگر حجمی از احساس نامطلوب را
شد تسلّای دلم باران شب امّا گرفت
آتش خشم تو حتّی هیزم مرطوب را
دائم افتادی به جانم گفتی امّا عاشقی
باورم شد دوست دارد موریانه چوب را
لااقل هنگام رفتن سر بچرخان و کمی
با نگاهت یادم آور خاطرات خوب را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 22 تیر 1400 17:34
سلام ودرود
ایمان جلیلی 22 تیر 1400 18:55
غزل شیرین و پر احساسی بود ... قلمدان ماندگار گلبانوی ایرانی
ایمان جلیلی 22 تیر 1400 18:56
غزل شیرین و پر احساسی بود... قلمتان ماندگار گلبانوی ایرانی
رضا کاظمی اردبیلی 22 تیر 1400 19:59
درود بر شما زیبا بود
محمد خوش بین 22 تیر 1400 20:50
سلام و درود
اکرم بهرامچی 25 تیر 1400 02:00
شد تسلّای دلم باران شب امّا گرفت
آتش خشم تو حتّی هیزم مرطوب را
دائم افتادی به جانم گفتی امّا عاشقی
باورم شد دوست دارد موریانه چوب را
درود بر شما زیبا سرودید