چشم هایت با نگاهم آخرش همدست شد
تا در آغوشت جهانم عاقبت بن بست شد
عهد ها را چشم ها بستند با هم، ناگهان
دست هایمان؛ بهم چون پیچکی پیوست شد
شعر خواندم، بغض کردی آسمان باران گرفت
بوسه ها از خانه بیرون رفت باران مست شد
راه افتادیم، هم سو هم قدم در کوچه ها
باد می زد بین موهایت؛ خیابان مست شد
قهوه میچسبید پای حرف هایت، خنده ات
بر لب فنجان رژت جا ماند، فنجان مست شد
هجده تیر است و اینجاییم با هم، قصدمان
بوسه در میدان آزادی ست تهران مست شد
علی انصاری
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 مهر 1399 10:14
درود بر شما
منصور آفرید 17 مهر 1399 11:19
درود فراوان بر شما غزلی زیباسرودید
محمد رضا درویش زاده 17 مهر 1399 11:34
به به چقدر زیبا سروده اید حظ کردم درود بر شما استاد گرامی تندرست باشید رفیق هنرمندم