شعری قدیمی:::
دادم ای گل به خدا آب تو از خون جگر
تا نگردی به جهان ملعبه ی دست دگر
خواستی چشم خود از غیر بپوشانم من
چشم پوشیدم و وصل تو نیامد به ثمر
رشته بخت من و طالعم از روز نخست
بست با قهر و غضب بی پدر این پیرِ قدر
زین سپس خود نسپارم به چنین بی پدری
که مرا درفکند در دل طوفان شرر
گوهر عشق که از جوشش دریای دل است
جلوه اش خیره کند دیده اصحاب هنر
جلوه گوهر عشق ازلی بودم و
رفت
از کفم بی تو به یک ثانیه طبع چوگهر
اینک از بختِ بد آلوده دردی عجبم
که بجز لطف تو درمان نکند هیچ اثر
قلب ساعی مشکن خوب من از بی خبری
راه خود کج کن و امشب به سرایش بِگذر
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 04 تیر 1400 11:39
.مانا باشید و شاعر
علی معصومی 04 تیر 1400 13:10
درود و عرض ادب
ارجمند
زیبا سروده اید
احسنت بر شما
محمد مولوی 04 تیر 1400 14:20
جواد امیرحسینی 04 تیر 1400 16:00
سلام و احسنت به این غزل پرشور.
علی مزینانی عسکری 04 تیر 1400 18:08
سلام و عرض ادب
بسیار بسیار زیبا
دستمریزاد
کاویان هایل مقدم 05 تیر 1400 09:54
قدر آئینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که آئینه شکست
به خوبی قدر را معنا فرمودید برادر
کیوان هایلی 05 تیر 1400 15:33
درودها بر شما جناب استاد قادری عزیز دوست گرانی
بسیار زیبا و دلنشین سرودید
قلمتان سبز
شبنم رحمانی 06 تیر 1400 14:44
درود ها بر شما .بسیار زیبا بود .حظ فراوان بردیم. قلمتان سبز