گفتی به دلت غصه ی هجران که غمی نیست
گفتم تو نمیدانی و این درد کمی نیست
در آمدن و رفتن روز و شبم ای داد
تنهایم و در پیش نگاهم صنمی نیست
دریافتم از نحوه ی گویاییت افسوس
اندازه ی من نزد تو حتی گرمی نیست
بام سرم آیینه شد و از پس عمری
دیدم که تو را میل به سمتم قدمی نیست
دلیاختنم با تو ندانم به چه علت
از جانب تو مسئله ی محترمی نیست
در قلب من از بس که بینداختی آتش
جز پیکر جزغاله ی پر دود و دمی نیست
در وصف جفای تو و بیچارگی من
قادر به بیان در حد امکان قلمی نیست
از حد گذراندی صفت جور و جفا را
هرچند که در چشم تو اینها ستمی نیست
گفتم شده اندازه ی چندین دهه هجران
گفتی که از این دست عددها رقمی نیست
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 اردیبهشت 1402 14:41
درود و سلام موفق و مانا باشید