اولین بار که شد باز دلم
روی پروانۀ عشق
عصر یک روز بهاری
شهر ساکت
کوچه خلوت
آسمان آبی بود
همسرایی های
دسته ای سارِ سیاه
روی یک شاخۀ سبز
زندگی را به زبانی ساده
شاد و بی حاشیه معنا می کرد
یک کبوتر لبِ یک بام سفال
در پی دانۀ ارزن می گشت
و قناری نگران کنج قفس
شاهدِ شعلۀ مهتابی بود
گفتگوی من و او
درکِ دیوان نگاه
شور یک شعر سپید
عین یک جملۀ کوتاه تر از
یک مصرع
بی صدا بود ولی آهنگین
مثل یک موج
وزین و سنگین
حرفی از نوع تعارف
نگهی داغ تر از
هیزم و دیوار تنور
که به حسش چسبید
همه گویای تبی
در پسِ بی تابی بود
نوبتم را به دلش بخشیدم
در قبالِ دلی از جنس بلور
خنده اش قلب مرا از جا کند
و به همراه نگاهی در بند
لای نان های لواشش پیچید
با خودش برد به دنیای بعید
تا زمانی مبهم
یا وصالی از دور
من به جا ماندم و یک لحظۀ ناب
من و یک خاطره
یک خواب در آغوش حباب
من و تصویر لطیفی که به قاب
شده چون قبلۀ آیین خیال
پیشِ چشمی عاشق
شکلِ آیینه و آب
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 07 فروردین 1400 21:53
سلام ودرود
کاظم قادری 08 فروردین 1400 09:31
مرحبا زیبا نیمایی بود
کاویان هایل مقدم 08 فروردین 1400 10:44