زلفِ افشان تو نه فقط غم به باد داد
بلکه دنیا و دین مرا هم به باد داد
دردِ سقوطِ قلعۀ قلبم به دستِ عشق
امن و قرارِ دلکده کم کم به باد داد
تا درجدالِ دیده و دل درشبِ هبوط
دادم به باد ، آنچه که آدم به باد داد
بیمارِ زخمِ خنجرِ چشمان خود شدم
ژرفای زخم قدرتِ مرهم به باد داد
برآن شدم به پرچم حکمت برم پناه
توفان، تمامِ حرمتِ پرچم به باد داد
شاگردِ ناشکیبِ نگاری شدم که آن
قدرِکلاس و مدرسه ازدم به باد داد
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 اردیبهشت 1400 05:47
!درود
محمد خوش بین 06 اردیبهشت 1400 06:14
درود بر شما
سیمین حیدریان 06 اردیبهشت 1400 10:50
درودها
محمد علی رضا پور 07 اردیبهشت 1400 10:33
سلام و درود
غزل خوبی است.
دست مریزاد!
در بیت اول احتمالاً اشتباهات تایپی باعث
مشکلات وزنی شده است.