در کوچه های شهر، هوا بار می زنند
وآن را برای هوس به انبار می زنند
در باغِ پشت کوچۀ ما بوته های گل
در سوگِ آب صورتِ بیمار می زنند
گلزار و گلفروش و گلاب و گلابگیر
دستِ طلب، به دامنِ عطار می زنند
در شامِ تار، شب پره ها تا دمِ طلوع
تصویرِ ترس به سینۀ دیوار می زنند
درگوشه ای سیاه، کنیزان گشاده رو
بختِ سپید فاجعه را، جار می زنند
در خانه ها و مدرسه ها و مغازه ها
حرفِ جلایِ دِرهَم و دینار می زنند
جایی دگر به خاطرِ دلجویی از نمد
آتش به جانِ اطلسِ گلدار می زنند
یاسِ سفید هم سفری دور رفته است
تا آن زمان که ریشۀ گلزار می زنند
دلبستگان طبل و دهل، با زبانِ زور
زخمِ زبان، به سوزِ دلِ تار می زنند
بر شوق آن شبم، که ببینم ستاره ها
کی چشمکی به باغ سپیدار می زنند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 10 مهر 1400 08:26
سلام ودرود
محسن جوزچی 10 مهر 1400 16:25
درود بیکران جناب کرمی ،دستمریزاد ،چه زیبا تصویر را با قلم ترسیم کردید
رضا کاظمی اردبیلی 10 مهر 1400 16:42
درود بر شما شعرتان را خواندم زیبا بود
دادا بیلوردی 11 مهر 1400 03:20
درود بر جناب کرمی. عالیست
شبنم رحمانی 11 مهر 1400 11:26
درود بر شما .بسبار زیباست .قلمتان سبز