ای مگس حضرت سیمرغ
نه جولانگه توست
عرض خود می بری و
زحمت ما می داری
حافظ
ای مگس! باز تو آهنگِ تکبّر کردی
حدِّ خود را قدِ سیمرغ ، تصوّر کردی
آبرو از خود و آرامشِ ما را بردی
خَلق را با هوَس و خیره سری آزردی
شک ندارم که دگربار حماقت کردی
بر سراپردۀ سیمرغ ، جسارت کردی
پروبالی که زدی جلوۀ تحقیرت بود
حاصلِ کبرِ بلاخیز و نَفَس گیرت بود
چون تو پروردۀ آثارِ پلشتی هستی
دل به جوی لجن و بوی تعفّن بستی
دور از رایحۀ مزبله ها خواهی مرد
قوت از گند و کثافات هوا خواهی برد
کی برازندهٔ پَر ، اهلِ پریدن باشی؟
کی در اندازۀ تا اوج ، رسیدن باشی؟
کی به جز مزبله برجای دگر پا داری؟
کی سرِ خوانِ مصفّای کسی جا داری؟
مگسی بودی و ناچار، همان می مانی
گرچه خود را ، تو همانندِ عقابی دانی
هرکسی ، مایه و امکان و توانی دارد
هر کسی ، صورتِ پیدا و نهانی دارد
هیچ شیری نکِشد مثلِ شغالان ، زوزه
هیچ موشی نرود ، جز به رهِ دریوزه
بی گمان بوی توَهّم به مشامت خورده
خوابِ تقلید ، خِرَد را ز وجودت برده
بهتر آن است که اندازۀ خود را دانی
خطّی از دفترِ ذی قیمتِ عبرت، خوانی
دست، از وِزوزِ بیهودهٔ خود برداری
یاد داری که چو اژدر نشود هر ماری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 فروردین 1401 11:12
درود بر شما
مراد مراغه 05 فروردین 1401 11:03
سلام و درودها استاد بزرگوار
سروده زیبایی است و شیوا
سالی نیکو برای شما و خانواده محترم آرزومندم
برقرار باشید و مانا به مهر محبوب بی همتا