دادُو جیغُ گریه هامان پس نبودند الکی،
انگار که می دانستیم
که در آن لحظه ای در بدوِ
ورودِ به چنگال زمین،
خبری از هتلُ و یک رحمِ لوکس نیست
در زمین دیگر ندارد روی خوش، آن
لگد هایی که در دوران استبداد، بر پهلویِ مادر میزدیم
در زمین باید برای رفعِ هر حسُ و نیاز،
در مصاف تن به تن با همه ایِ مردم یک
شهر شوی
تشنگی و گشنگی
در جای قبلی،
رفع میشد با وجود بندِ ناف،
اما بر روی زمین باید بلد باشی تو لاف،
و چه سخت است
اگر در جمعشان تنها تو باشی
فرد صاف
پس نبودن گریه هامان الکی
در رحم بودیم به سان پادشاهی در قصر
ولی بر روی زمین چون بی گناهی در حصر
ما نبودیم به دنیا
ولی در توی رحم،
عده ای بود به مشتاقی کی بودنمان
ولی در زمین دنیا گویا
کسی از حال کسی
خبر بپرسد
و شود او جویا
متهم میشود به تنهایی
به اینکه کارش جایی لنگ است
کاش آن نه ماهِ مان
میشد به مثل عمر نوح
در عوض یک سال بعد از زندگی
باز می گشتیم به روح
من همین قدر بدانم
که چه عاقل بودم
که در آن لحظه ای در بدوِ ورودِ به چنگال زمین
داد و جیغُ گریه هامان پس نبودن الکی
انگار که می دانستیم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 مهر 1400 10:39
.مانا باشید و شاعر