و از دریچه چشم هایمان خوشبختی،
بود در جای دگر
و نمی دانستیم، که همان عابر و همسایه خوشبخت که می پنداریم
در دلش حسرت ما بودن بود
او هم انگار....
و چه بدبختی یی
بشری درک کرد نکرد فلسفه آدم را؟
که همه در دردند
چون که کوریم به دل
و به ظاهر تیزیم
بیشتر از دید بَصَر های عقاب
از بغل کردن رنج هایمان جا ماندیم
که اگر فهمی بود
و توان درک رنج آن بغل دستی که ،
خوش خوشانش به زمین و آسمان می دانیم
پی به این می بردیم
که رضایت به همین درد
چقدر خوشبختی است
و چه شانسی
که میان همه رنج های ابنای بشر
رنج ما از همه شان بهتر بود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 فروردین 1402 01:01
درود بزرگوار ا
سعید آریا 06 فروردین 1402 11:15