زخم دلم، جز به مرهم دستت دوا نمی شود
حاجات قلب من جز با نظرت روا نمی شود
عمری گذشت ز هجرتت ای یار نازنین
اما خیال روی تو از من جدا نمی شود
هرگز نرفته ای ز یاد من و با منی هنوز
عشقت به جان نشسته و از آن سوا نمی شود
هر چند پری وشان همه جمعند در جهان
اما تو برترینی و این یک، دوتا نمی شود
اشک است همدم هر روز و هر شبم، مها
آخر جدایی از خیال تو جانا نمی شود
هر روز، من تو را می طلبم از خدا ولی
درمانده ام که چرا اجابت دعا نمی شود
هر شب در آرزوی دیدن تو روز می کنم
من مانده ام به عهد، این رسم وفا نمی شود
امشب دوباره اشک امانم بریده است
این بزم هرشبم انگار، بی او بپا نمی شود
سوم فروردین ۱۴۰۰
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 19 فروردین 1400 23:13
کاویان هایل مقدم 20 فروردین 1400 00:47
بسیار دلکش و مشعشع نگاشتید جناب
احسنت
علی مزینانی عسکری 20 فروردین 1400 08:53
سلام و عرض ادب
هجران به راستی سخت و فراموش نشدنی است
دستمریزاد
کیوان هایلی 20 فروردین 1400 08:56
درودها بر شما بزرگوار
بسیار زیبا و دلنشین
شهرام بذلی 20 فروردین 1400 09:52