#غزل
شمیم یاد او...
شمیمِ یادِ او در کنج این غمخانهِ می آید
شبیهِ عطرِ می کز پستویِ خمخانهِ می آید
همی خواهم ببندم در به رویِ یادِ او اما
خیالش باز از دیوارِ من دزدانهِ می آید
جوان بودیم و تقدیر آنچنان نامهربانی کرد
کنون یادش دمادم در سرم پیرانهِ می آید
هنوزم بوی گیسویِ پریشانش به خاطر هست
چنان عطری که از مینو گلِ ریحانهِ می آید
ز من بیگانهِ شد آن آشنا و.... خاطراتِ او
وفادار است و دائم در برم مستانهِ می آید
چه سازم با دلِ پرخون که از اندوهِ هجرانش
چنان گریم که تنها از دلِ دیوانهِ می آید
اگر بر آستانش سجده ها کردم ، عجب نبوَد
اگر بر من کند نازی، ز من شکرانه می آید
ز بس در حسرتِ او آتشم در جان و دل افتاد
که بعد از مرگ من این عشق چون افسانه می آید
چهاردهم خرداد ۱۴۰۰
#جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 15 خرداد 1400 08:33
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
علی مزینانی عسکری 15 خرداد 1400 09:13
سلام و عرض ادب
دستمریزاد جناب حسینی گرامی
کیوان هایلی 16 خرداد 1400 21:48
درودها بر شما دوست بزرگوار و عزیز جناب امیرحسینی گرامی
بسیار زیبا و دلنشین سرودید
قلمتان نویسا و سبز
کاویان هایل مقدم 17 خرداد 1400 10:48
آفرین بر این سیلان احساس
هنوزم بوی گیسویِ پریشانش به خاطر هست
چنان عطری که از مینو گلِ ریحانهِ می آید
شبنم رحمانی 18 خرداد 1400 14:27
درود بر قلم توانای شما و اندیشه ی زلالتان
محمد خوش بین 18 خرداد 1400 16:56
سلام و درودها عزیز دل
بی نظیر و متفاوت