1
از بخت سیاه تا ابد دلگیرم
من قصّه ی روح در غل و زنجیرم
این عمر به جز مردن تدریجی نیست
ای مرگ بیا که دامنت را گیرم
2
بعد از تو هوایِ دلِ من بارانی ست
دریای وجودم همه شب طوفانی ست
آواره تر از بادم و سرگشته چو روح
این روح در آستانهیِ ویرانی ست
3
او ریخته رویِ شانه ها مویش را
با وسمه سیاه کرده ابرویش را
چشمان سیاه و لب سرخِ چو انار
دیوانه نموده یارِ کم رویش را
#جواد امیرحسینی(مهراد)
18 دی 1401
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 18 دی 1401 16:32
سلام ودرود
دادا بیلوردی 19 دی 1401 20:39
درود
آفرین مهرداد عزیز
عالیست
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 20 دی 1401 01:11
درود بر قلم شیوای شما