3 Stars

حرفی نزن خزائی مگر پشیمانی که...

ارسال شده در تاریخ : 09 آذر 1400 | شماره ثبت : H9418990

موهای مازنی، چشم های بارانی که
پاهای رفتنی، دست های میلانی که
رخساره اش بپوشاند از مسلمانی و
سوئی که بنگرد، داغِ باغِ ویرانی که
افشان کند همان موی نرم خرمائی و
بادی ز کوی بهمن، غبار مِیدانی که
شاید تو هم بدانی جفای پنهانی و
یک شب برای من بود و مان، نمیدانی که
صد گز زبان ورّاج و فکر شیطانی و....
دیگر چه ها بگویم زِ او؟ تو میدانی که
بگذار من سکوتم به خاطرش باشد، وَ
بی معرفت نباشم چو آن عزیزانی که
حالا نباشد اینجا کسی که یادش نی و
آخر چرا دروغی، به یاد او مانی که
حرفی نزن خزائی مگر پشیمانی تو
اینجا نشسته، زانو بغل، سخنرانی که!









با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 98 نفر 141 بار خواندند
امیر عاجلو (10 /09/ 1400)   | محمد مولوی (11 /09/ 1400)   | رامین خزائی (14 /09/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (10 /09/ 1400)  رامین خزائی (14 /09/ 1400)  
تعداد آرا :2


نظر 2

  • امیر عاجلو   10 آذر 1400 09:09

    درود بر شما rose

    • رامین خزائی   15 آذر 1400 05:56

      درود بر شما.
      عزیزی پیام داده که این شعرخارجازوزن و فاقد پارامترهای ادبی است.
      لطفاً با نگاه خریدارانه و نقادانه نقدش کنید تا اگر ایراد دارد اصلاحش کنم.
      سپاسگزار خواهم شد

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا