گفتا: بگو دروغی، در یاد ما بماند
گفتم: به این بزرگی، خندد به ما، بماند
اشکم بریزد از این، چشمم که سو ندارد
تا نور دیده ام را، روشن نما، بماند
این سو ثنا، دعایش، آن سو صنم نماند
این سو سنی نه جورسن، سوسن سه ما(ماه) بماند
من خنده های خود را، بر روی دیده مالم
تا گونه های خیسم، پنهان ز ما بماند
آری دروغ من، این، خندیدنم بُوَد چون
این بهترین حجابم، آن سوی ما، بماند
خواهم که مست باشم، جز راست در نیابم
جانم رسد به لب ها، چون بار ما بماند
در جام و باده از او جز راست در نیابم
برجام و جان و جامش دور از سما بماند
رامین تو از دروغش، جوشن خبر نداری
روشن بگوید از ما، تلخند ما، بماند
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 07 دی 1400 22:39
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید