تو برایم مَلکی از مَهِ تابان بودی
دل من سُرخ و دلت سنگ، تو مهمان بودی
نرود میخ به سنگت که ز سنگینی در
پی یک خوشه ی پروین سَرِ اِیوان بودی
به خیالت چو بهاران بَهُ و بَهمان باشی
مَنِ سَرگَشتِه امرداد و تو جوزان بودی
من دیوانه تو را از هُلُفَت پَر دادم
چو نَنَت سیر زِ دنیا نَم و نالان بودی
سَرِ سالی که تو در خانه ی من ..... یادت هست؟
که ز دزدی و دغل طُرب و رُطَب خوان بودی!
"دو بیت خودسانسوری"
به بهشتت نروم تُخمَکِ کُرِّه الاغ
به جَهَنَّم که به سان آن خر و پالان بودی
تو خزائی بِرَهانش نَخورَد هر گاوی
که شعورش به شئونت نرسد خان بودی
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 دی 1400 19:56
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید