3 Stars

پدر ، دیگر نمی آید

ارسال شده در تاریخ : 19 بهمن 1400 | شماره ثبت : H9419856

بسوز ای دل، که جان افروزِ دل پرور، نمی آید
من از دیروزِ بی پایان پریشان تر، نمی آید
بِگِریَم من برایش یا برایم، من نمی دانم
ولی می دانم این اشکم زِ چشمم در نمی آید
که این خونی زِ دِل باشد وَ خوانَش آب و چشمانم
بشد سرچشمه ای جوشان که هوش از سر نمی آید
پدر یک لشگری از غم به تنهائی و من تنها
که کوهی بود پشتم، پشت در، سَروَر نمی آید
نمیدانم که من مُردَم وَ یا جانم که جانم دَر
جهان افروز فیروزم، پدر، دیگر نمی آید
به آرامی، خزائی هم ز آرامَش ضَرَع دارد
و چون یک ساغر از پیکش، شبش بنگر، نمی آید













با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 102 نفر 144 بار خواندند
امیر عاجلو (22 /11/ 1400)   | رامین خزائی (23 /11/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (22 /11/ 1400)  رامین خزائی (23 /11/ 1400)  
تعداد آرا :2


نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا