درس امروز معلم نداشت
گریه تخته سیاهش خریدار نداشت
و کلاسی که برعکس هر روز
هیچ کس در ان نای فریاد نداشت.
از حسن شد اغاز و به محمود رسید
فاطمه چشمهایش تاب دیدار نداشت
مثل ریحانه، مثل بهار.
دست هر کودک می رسید کاغذ
چشمها می شد غرق باران
بارانی که انگار هیچ وقت پایان نداشت.
نوبت اخر اما به احمد رسید
رفت پای ان تخته سیاه
و به روشنی خورشید نوشت:
روحت شاد خانم معلم، مهرت پایان نداشت . . .
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 08 شهریور 1400 11:20
لطیف و دلنشین
امیر علی علیزاده 09 شهریور 1400 09:45
با درود
ممنون از نیک اندیشی شما
علی مزینانی عسکری 18 شهریور 1400 09:31
سلام و عرض ادب
دستمریزاد