دیگر گلاویزم نکن با شب
من آفتابی تازه میخواهم
تا این جنونِ خیره رد گردد
از عشق بی اندازه میخواهم
سردرگمی هایم مرا کُشته
من را هدایت کن به آرامش
حسّ عجیبِ دست هایم را
معنا بکن خواهش، فقط خواهش
تصویر شو در قابِ چشمانم
این مرد از عطرِ خوشَت خالیست
آن کوچه ی پُر خاطره بی تو
«حالا فقط یک مشت بقّالیست»
وقتی نباشی شهر متروکه ست
مجموعه ی یک مشت ویرانه
راهی به دنبالِ تو میگردم
دنبالِ تو تا آخرین خانه
با زخم های خورده بر روحم
عمریست میسوزم و میسازم
من بی حضورِ دست های تو
بی شک دراین اوضاع میبازم
بی شک تمامِ ترس هایم را
گم میکنم بعد از نگاهِ تو
تا جان نرفته از تنم برگرد
مانده نگاهِ من به راهِ تو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 29 تیر 1401 10:30
.مانا باشید و شاعر
Dariush Jelini 30 تیر 1401 20:38
سپاسگزارم مهربان ????????