به قربان دل پر جمب وجوشت
به قربان نگاه پرده پوشت
بیا حرفی بزن شوری بر انگیز
مرا کشتی به لبهای خموشت
به زیبایی مرا زیبنده کردی
تبم را بردی و تابنده کردی
به حسن خلق و مهرآتش افروز
مرا در دوستی پاینده کردی
مرا عشق تو رسوا کرد ای گل
وجودِ بی سر وپا کرد ای گل
بخواهم یا نخواهم پیری من
خودش را دید وحاشا کردای گل
دلم در بند هجرانت اسیر است
نفس بی حال و زخمم زخمِ پیراست
تو می آیی به خواهی یا نخواهی
ولی آنگاه که هنگامه دیر است
پرازدرد و پراز دود و پرازداغ
نیاید نغمه ی خوش ، از دم باغ
همه تشویش و تصویر نفس گیر
درآن گلشن که غالب می شودزاغ
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5