ای مهربان شاه، رحم آور به حال ما !
بر بیگناه گریه ی بی اختیار ما !
از خواهش تو ، شکل خون شد روزگار ما؟!
آتش زده آیین تو، بر لاله زار ما ؟!
ای باخدایی که نخواندی آیه ی خدا
از بن، براندی، خنده و خواب و خیال ما !
درشهر آشنا، که یاران باتو دشمن اند !
دیگر چه چشمی دارم از ناآشنای ما !
در این دیار؛ رانده از خویش و غریبه ایم !
وای از غریبه ای که آید در دیار ما !
گو، هرحلال بر عروس ما، حرام باد!
برپای هر شادی، بریزان خون پای ما !
از نام تو، خون هزاران آدمی، روان !
یارب! بگیر جان ما، یا خونبهای ما !!
سجاده ای کزجان ما، سر، بر جهان گرفت؛
باهرنماز، می زند سر، از قرار ما !
درمانده از تاریکی شبها کجا رویم ؟!
دستی رسان، یارب، شفایی ده، بلای ما !
بهزاد کی، گیری زبان از زهر روزگار؟!
دیگر چه امیدی به فردا، یا دوای ما ؟!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 23 امرداد 1400 20:39
سلام ودرود
بهزاد کورش 03 شهریور 1400 01:08
سلام و درود جناب عاجلو. سپاس از لطف شما. ممنون از زحمات شما.
بهزاد کورش 03 شهریور 1400 01:33
سلام به دوستان گرامی. زحمتی برای عزیزان داشتم. می خواستم دو بیت زیر را جایگزین بیت دو و سه کنم. نظر شما عزیزان خیلی مهم است. اگر کسی با حفظ همین مضمون جمله زیباتری به نظرش رسید بینهایت ممنونش میشم. مخصوصا واژه ای جای خیال می خوام بگذارم که وزن و آهنگ غزل را یکدست کنه. سپاس
از خواهش ات دریای خون شد روزگار ما؟!
آتش زده آیین تو، بر لاله زار ما ؟!
ای باخدایی که نخواندی آیه ی خدا
خوش می نوازی، خنده و خواب و خیال ما !
پاینده باشید.
بهزاد کورش 13 شهریور 1400 16:45
سلام .. اصلاح آخر... بیت دوم و سوم شعر بالا را با این تغییر بستم. با عرض پوزش
از خواهش ات ، دریای خون شد روزگار ما؟!
آتش زده آیین تو، بر لاله زار ما ؟!
ای باخدایی که نخواندی آیه ی خدا
بیم خیالت می برد خواب و خیال ما !