تو را ای بامداد؛
بالا بزن دستی !
دخالت کن،
ببخشاید مرا،
خنیاگر هستی !
غلط کردم، اگر آن شب ندیدم
روی ماهت،
پای آن مهتاب !
غلط کردم، اگرپای علفها را، نبوییدم، نبوسیدم !
اگر این آسمان را، ساده می دیدم !
اگر پرواز را پروانه می دیدم !
اگر احساس دریا بودی و
من آب می دیدم !
بگو شرمنده از هراشتباهم
تاکه برتابد !
تمنایی ! که تاب آرد؛
شوم آنی، که او خواهد !
خدا داند،
که بیزارم ز، دنیایی
که می خواهد سلامی؛
یا دهد، دستت به رویایی !
خدا داند،
نمی خواهم دگر یاری،
که یاد از ما کند شبهای تنهایی !
بگو در، دار آدم،
آشنایی نیست؛
دل درمانده را،
حاشا، دوایی نیست !
بگو بشکن
سکوت رازدارت را !
هویدا کن به این درمانده،
دادت را !
بمیرد ناسپاست، باورت دارم !
تو را من، بی نهایت دوست می دارم !
بگو پر،
تا که پر گیرم ، ز پروازت !
بگو دل،
تاکه گردم پای دلدارت !
ولی باورکن
این تقدیر را دیگر نمی خواهم !
دگر تحقیر و تنهایی آدم را نمی تابم !
تو دانی که، چه تنهایم؛
خدایا، برنمی تابی !
نمی دانم چه می گویم؟!
مرا دیگر نمی خواهی !
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 14 شهریور 1400 12:02
سلام ودرود
بهنام حیدری فخر 14 شهریور 1400 12:22
درود بر شما ادیب ارجمند و فرهیخته
بسیار تأثیرگذار سرودید گرامی
محمد خوش بین 15 شهریور 1400 23:03
سلام و درودها دوست عزیز و گرامی
خیلی زیبا بود
علی مزینانی عسکری 17 شهریور 1400 07:23
سلام و عرض ادب
خدا همیشه خریدار بندگانش است
وای از دلشکستگی
دستمریزادبسیار زیبا و آهنگین سروده اید
رضا کاظمی اردبیلی 25 شهریور 1400 02:46
عالی بود
محمد مولوی 01 فروردین 1401 16:40
درود
زادروزتان مبارک باد
متین حکیم پور 19 آبان 1401 22:09
ولی باور کن
این تقدیر را دیگر نمی خواهم ، دست مریزاد شاعر
محمد مولوی 01 فروردین 1402 23:30