رقصِِِ قاصدک
همه ی شهر به افسونگریت آگاهند
همگی منتظرِ آمدنت در راهند
شهرِ عُشّاق تهی گشته زِ مردم ، زیرا
همه با دیدنِ شهزاده ی رویا ، شاهند
هرکسی بود به راهِ خودش اما اکنون
همه در راهِ رسیدن به تو و همراهند
این همه راهِ رسیدن به خدا هست ولی
همه ی شهر به دنبالِ تو و گمراهند !
می رسد لحظه به لحظه خبری خوش از تو
همه ی قاصدکان رقص کنان در راهند
چون زلیخایی و در بند تو صدها یوسف
همگی در صفِ بیرون شدن از یک چاهند
هرکه یک لحظه تو را دیده بدان ، از زن و مرد
همه در حسرت و افسوسِ تو و پُر آهند
منتظر بودنِ تو هست گرامی اما
همه ی ثانیه هایش بخدا جانکاهند
هر شبِ منتظران هست"هزار و یک " شب
همه شب هایِ حضورِ تو بسی کوتاهند
دکلمه این غزل را با صدای بانو "بدری عسکری" در قسمت ذیل بشنوید :
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 16
امیر عاجلو 17 آبان 1401 20:05
سعید نادمی 18 آبان 1401 10:19
سپاس از همه زحماتتون برای این سایت
کاظم قادری 19 آبان 1401 11:02
سلام و درود غزل زیبا و کارنشده ایست
منظورم اینه پختش نکردین حیفه
ویرایش و صبر در پردازش واژگان و خواندن و خواندن دوباره ی غزل و فرصت استراحت در ویرایش پخته میکنه غزلو
ببینید چند بار واژه ی همه تکرار شده یا همگی یا قافیه ی راه و...
شتابزدگی و تحمیل قافیه بر غزل مشهوده
کاظم قادری 19 آبان 1401 11:15
توجه بفرمایید همگی بشه همگان زیباتره
همه با دیدن شهزاده .... من معنیشو نفهمیدم همیشه خودتون و جای مخاطب با سطح سواد متوسط به پایین قرار بدین ببینین آیا معنی و ارتباط بیت و مصرع چجوریه و چه برداشتی میکنین ازش
درصف بیرون شدن از یک چاه ؟؟؟؟
در جایی احتمالا معشوق باعث گمراهیه و درجایی بلا استثنا همگان بی تابشن؟؟چرا
هرکه یک لحظه ....بیت شل و وارفته ایه خوب کار نشده روش به دل نمیشینه
و بیت بعدش هم همینطورانگار دیگه شاعر حوصله نداشته فکر کنه و با احساس شهر بگه و از دم دستی ترین واژگان بهره برده که غزلو زودتر تمام کنه
وهمچنین بیت پایانی که بسیارکوبنده باشه انگار رها شده
عبارات این ,,همه هر آن و..فقط برای پرکردن وزن به کار برده شدن
بیت اول غزل آدمو جذب میکنه اما در ادامه جذابیت اثر به شدت کم میشه
امید که رنجشی نباشد و بنده هم در حد وسع انجام وظیفه کرده باشم
شما توانایید اما عجول در سرایش
سعید نادمی 19 آبان 1401 12:04
درود بر شما استاد ... ممنونم از اینهمه وقتی که گذاشتید و منت نهادید ... سپاس
شهرِ عُشّاق تهی گشته زِ مردم ، زیرا
همه با دیدنِ شهزاده ی رویا ، شاهند
فکر میکردم معنیش واضحه ، چون یعنی شهر عاشقان تو از "مردم " عادی خالی شده ، چون با دیدن تو که شهزاده ی رویاها هستی ، خودشون رو همچون "شاهی " میبینن که کمبودی نداره و به همه چی رسیده ...
همگی در صفِ بیرون شدن از یک چاهند ... یعنی همه از چاه تاریکی و ظلمت ، منتظر بیرون اومدن هستند و درصف هستند (مانند یوسف ) ... و به نظرتون بجای همگی باید مینوشتم همگان؟!
این همه راهِ رسیدن به خدا هست ولی
همه ی شهر به دنبالِ تو و گمراهند ! ... شما از این بیت برداشت میکنین که معشوق باعث گمراهیه ؟!
و البته غزل از سر بی حوصلگی نوشته نشده و تکرار همه و همگی و ... عمدی بوده و بخاطر بیشتر موسیقایی شدن غزل استفاده شده
سرچ در اینترنت تکرار قافیه :
تکرار قافیه مصرع اول در مصرع چهارم مجاز است(صنعت ردالقافیه). از صنایع جدید است و درواقع می توان این صنعت را از ابداعات عصر حاضر دانست ... از طرفی بسیاری از شاعران امروزه قافیه مصرع دوم را نیز در مصرع چهارم یا مصرع آخر استفاده می کنند.
البته بنده ادعایی هم در شعر ندارم و در حال یادگیری هستم و ممنونم که نکاتی رو گوشزد میفرمایید ، اما بنده هم انتظار دارم بادیده ی منفی و عجولانه به یک شعر نگاه نفرمایید.
به قول شعر اخیر خودتون :
زندگی مثل صدف در درونش گهر است
چون که بازش نکنی زر نامعتبر است ...
انشاالله در فرصتی اشعارتون رو بررسی و از آنها خواهم آموخت ... موفق باشید
ادریس علیزاده 20 آبان 1401 11:26
درود بر شما
بنظر بنده بسیار زیبا غزلی سروده اید و تبریک به احساس ژگرف تان و لطیف گونه
با رویا خوانی درونی تان همزاد شده اید و رفیق شفیق او
بسرائید همیشه به عشق
سعید نادمی 21 آبان 1401 08:43
درود وسپاس بزرگوار ، ممنونم از نظر لطفتون
کاظم قادری 21 آبان 1401 00:14
سلام و درود خدمت دوست عزیزم
در زیر نمونه ای از نقد شدن یکی از غزلهامو توسط اساتید خدمتتون ارائه میدم که خدای ناکرده فکر نکنید قصد آزردن کسی یا فخر فروشی یا ادعایی در مورد استاد بودنم دارم چون هیچگاه خودمو شاگرد متوسطی هم در زمینه سرایش ندیده ام
اما بر اساس آنچه از اساتیدم آموخته ام یاد گرفته ام که نقد سازنده هرچند به نحوی رنجش در پی دارد اما باعث سوق دادن شاعر به سمت دقت و تمرین بیشتر می شود و موجب ارتقا در اثر میگردد
کاظم قادری 21 آبان 1401 00:15
بیان کردم که چنگی به دل نمیزند.
کرده ام گم من اگر جانب مشرق همه عمر
علتش آنکه دو چشمان توام در نظر است
در نظر داشتن چشمان یار بد است که علت شده است و ضمناً چرا جانب مشرق را گم کرده است و جانب مغرب و شمال و جنوب مطرح نشده است لابد برای این که چشمان یار خاصیت مشرقی دارد. یک مضمون نخنما البته ذم شبیه به مدح را اگر اغماض کنیم چون به چشمان یار تلویحاً توهین شده است.
قلبم از ضربه پی در پی چاقوی غمت
غرق خون گشته و بی شبهه که مشتاقتر است
غم تو چون چاقو است که معلوم نیست چرا مخاطب غم دارد و چرا غم مخاطب چون چاقو بر قلب راوی میخورد چون غم هر کسی بر قلب خودش چاقو میزند شاید منظور غم عشق تو بوده است که واژهی «عشق» در وزن نگنجیده و در مصراع دوم هم «بیشبهه» تنها آمده است تا وزن را پر کند. مضمونی در کار نیست و ضعف تألیف هم غوغا میکند و همه ناشی از قید و بند وزن است که ناظم از پس آن برنیامده است.
مانده ام بر لبه ی حادثه ی مردن و باز
رویش شاخه ی شوقم به شما بیشتر است
بر لب حادثهی مردن ماندن به چه معناست؟ بلاتکلیفی است یا منظور این است که دارم میمیرم و نمیمیرم و ضمناً رویش ساقه شوق به کسی یعنی چه ببینید فقط کلام را موزون کردهاید بی توجه به عواقب آن.
هرکه در مسلخ عشق آمد و جان برد به در
بی گمان عاشق جامانده ی عصر حجر است
عاشق عصر حجر دیگر چه صیغهایست از چه چیز جا مانده؟ یعنی هر عاشقی از مسلخ عشق جان به در برد جا ماندهی عصر حجر است یعنی عاشقان عصر حجر این قدر جان سخت بودهاند که از مسلخ عشق جان به در میبردند یا این که عاشقان عصر حجر نیمه عاشق بودهاند. ببینید وزن، شما را به کجاها میبرد؟
پر شد از خون دل ریخته از دیده ی من
صد بیابان که به اندازه ی بحر خزر است
رفتی و رفتم از آن خانه و از دولت عشق!!
ساکن کوهم و هم صحبت من جانور است
ناتوان گشتم اگر ای پری از نیش غمت
به خدا نیش غمت تیزتر از نیشتر است
دیگران بخت موافق به نهانخانه و من
بخت شومی که به فرمان فلک پشت در است
مشکلات بقیهی ابیات را به عهدهی خودتان میگذارم تا به قضاوتی بهتر برسید و بدانید حتی مضمونپردازان قهار مکتب هندی هم کار به جایی نبردهاند و شعر از گونهای دیگر است و اگر شاعری نامدار شده است دست کم در میان قافیهبندیها و مضمونپردازیهایش گاهگاهی به بیتی میرسیم که شعر است و اگر نامی دارد به مدد همان تکبیتهای گاهگاهی است که در تمام آثار شما که تا کنون در پایگاه نقد شده یکی هم ندیدم پس بهتر آن است در نگاهتان به شعر تجدید نظری گسترده داشته باشید. نقدهایی را که بر آثار همراهان دیگر در این پایگاه شده است مطالعه کنید تا به ماهیت هنری شعر پی ببرید.
کاظم قادری 21 آبان 1401 00:20
گله کردی که چرا گریه ی من تا سحر است
ای فدای تو شوم عاشقت آسیمه سر است
بر سرم سایه ی دیوار سرایت کافیست
گرچه گاهی به سرم آید و گه رهگذر است
بلبل از ذوق وصال گل سرخی خشنود
من به خاری ز تو خرسند که در بال و پر است
کرده ام گم من اگر جانب مشرق همه عمر
علتش آنکه دو چشمان توام در نظر است
قلبم از ضربه پی در پی چاقوی غمت
غرق خون گشته و بی شبهه که مشتاقتر است
مانده ام بر لبه ی حادثه ی مردن و باز
رویش شاخه ی شوقم به شما بیشتر است
هرکه در مسلخ عشق آمد و جان برد به در
بی گمان عاشق جامانده ی عصر حجر است
پر شد از خون دل ریخته از دیده ی من
صد بیابان که به اندازه ی بحر خزر است
رفتی و رفتم از آن خانه و از دولت عشق!!
ساکن کوهم و هم صحبت من جانور است
ناتوان گشتم اگر ای پری از نیش غمت
به خدا نیش غمت تیزتر از نیشتر است
دیگران بخت موافق به نهانخانه و من
بخت شومی که به فرمان فلک پشت در است
کاظم قادری 21 آبان 1401 00:21
من نمیدانم هدف از این سراندنها به جای سرودن چیست؟ قافیهبندی یعنی واژگانی را با قوانین قافیه انتخاب کنیم و آن را در کنار ردیف بنشانیم – اگر شعر مردف باشد – و بعد این همنشینی مضمونی به ذهن ما متبادر کند آن گاه زور بزنیم و این مضمون را موزون کنیم و وزنها را هم با حشوها و گوههای کم و بیش پر کنیم تا کلامی وزندار ارائه دهیم که چیزی جز موسیقی ندارد در حالی که میدانیم موسیقی هنریست سوای شعر و دلخوشیم از این که گاهی در محفلی به موزون بودن کلاممان و بعضاً به شعار موزون شدهی آن احسنت میگویند و کف میزنند.
قافیهبندی درست مثل پر کردن ستونهای جدول کلمات متقاطع است که اغلب با پر شدن ستونهای افقی واژگان ستونهای عمودی ظاهر میشوند و مضمون پردازی هم چیزی جز کشف روابط بین عناصر و پدیدههایی که با تداعی ردیف و قافیه ظاهر شدهاند نیست و میدانیم که کشف روابط بین پدیدهها - اگر کشفی باشد - کشف هنری نیست بلکه کشف علمی است البته نه به آن معنای ارزشی کشف علمی.
ببینید رفتار شما در سراندن این غزل چیست و چگونه است؟
عنوان شعر اول : گله
گله کردی که چرا گریه ی من تا سحر است
ای فدای تو شوم عاشقت آسیمه سر است
معلوم نیست گلهی مخاطب متن برای کدام است: چرا تا سحر ادامه داشته است یا چرا گریه در سحرگاهان قطع شده است و همچنین آسیمهسری راوی کدام پرسش را پاسخ میدهد اصلاً آسیمهسری گریهآور است؟
البته در این بیت مضمونی هم در کار نیست تنها کوشش ناظم در موزون کردن کلام است بدون توجه به ارتباط عناصر سازندهی عبارات.
بر سرم سایه ی دیوار سرایت کافیست
گرچه گاهی به سرم آید و گه رهگذر است
سایهها همیشه رهگذرند تازه گوینده از کنایهی سایه بر سر بودن هم غافل شده است و اگر منظور نشستن در کنار سرای طرف است دیگر سایهدار بودن و نبودن مطرح نیست که انتظار ماندن سایه داشته باشد باز هم می بینیم حتی مضمونی هم در کار نیست عباراتی موزون شده و در پایان هم قافیهای علیاللهی در جایگاه قافیه نشسته است.
بلبل از ذوق وصال گل سرخی خشنود
من به خاری ز تو خرسند که در بال و پر است
قافیهی «پر» یا «بال و پر» بلبل را به متن کشانده است و بلبل هم گل سرخ را و ناظم دیگر توجه ندارد که انسان است و مخاطبش هم انسان که خار و بال و پر را به او یا خود نسبت داده است البته توجیهپذیر است که تشبیهات مضمری در کار است اما مضمونی هم اگر در کار است همان ارتباطهاست که بیان کردم که چنگی به دل نمیزند.
کاظم قادری 21 آبان 1401 00:29
من از این تلنگرهایی که اساتید گرانقدر بر آثارم و بنده زده اند بسیار سپاسگزارم که بسیار راهگشای بنده بوده است این نقدهای سازنده
امید که هم آنان و هم شما دوست عزیز در سلامت به سر برید
متین حکیم پور 27 آبان 1401 23:42
بسیار زیبا سروده این
قلمت نویسا شاعر
سعید نادمی 28 آبان 1401 12:40
درود بر شما گرامی و ممنونم از نظر لطفتون
سامان نظری 27 شهریور 1402 12:02
سلام و درود خیلی زیبا بود
بنظر شما این ۲ بیت رو هم میشه قالب کرد
هرکسی بود به راهِ خودش اما اکنون
همه در ره چو زلیخا دست به دست و یارند
این ره چو زلیخاست همه با هم یارند
هر زن و مردی تو را دیده به یک بار حتی
سرنوشت حسرت و افسوس و زبان یک آهند
سعید نادمی 28 مهر 1402 10:11
درود بر شما قربان ...
میشه چندین بیت دیگه به جای هربیت نوشت ، تقریبا با همون محتوا
ولی حداقل باید وزن رو رعایت کرد.
این دو پیشنهادتون مشکل وزن داره و با این غزل بنده هماهنگ نیست :
همه در ره چو زلیخا دست به دست و یارند!
این ره چو زلیخاست همه با هم یارند!
و برای جایگزینی یک بیت : در معنی نباید خیلی سنگین و پیچیده و فلسفی باشه:
سرنوشت حسرت و افسوس و زبان یک آهند ؟!!
سپاس