زدیم به جستجوی تو حلقه بر هر دری
که هر دم اندر خیالی و غایب از نظری
به امید گوشه چشمی به راهت نشسته ایم
که هر گوشه چشمت به جان زند شرری
بیان درد چه حاجت که بر زبان آید
که تا ثریا رود بانگ نای و ناله سحری
َبر آستان تو سر نهاده ایم و این عجب
که یک نظر ز عنایت به ما نمی نگری
حاشا که لاف و دم نزند آنکه را که بود
از اشتیاق جانان به جان و دل خبری
ما را چه فکر از جهان و سود و زیانش
باری چو افتدت به کوی بی نوا گذری
ما گدایان کوی توایم و روا نبود جانا
که کوشیم به تمنای غیر و در طلب دگری
محمد تقی خوشخو)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 01 آبان 1401 10:00
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید