شدم ملال رویش و نگفت او
بنشین کنارم..! بمان..! یا که نرو
به صد باده نبخشم عرق پیشانی اش نوشیده ام می زجام وجودش که نگو
به هزارسیه شب آرامش ندهم
چشمان سیاه وآن دو ابرو
همچون غزلی رمیده از درد، بی قافیه می سرایم آهو
هر روز سرودم و نشد یار، چون غیر منی ست همدم او
وز چشم تو نیست گریز در شب
#فاطمه_مهری
#شعر_سروش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 01 خرداد 1401 22:58
لطیف و دلنشین
فاطمه مهری 02 خرداد 1401 21:31
سپاس از نگاه زیباتون استاد عاجلوی عزیز
محمد علی رضا پور 02 خرداد 1401 09:08
سلام و درود و خدا قوت
فاطمه مهری 02 خرداد 1401 21:33
سلام استاد، خوشحالم در محضر شما صفحه ای خط خطی میکنم