زندگی، گیر و گِره خورده نخی در هم بود
وآن سرابی که کِشد تشنهی خود تا غمْرود
هر زمان دست گشودم که کنارش گیرم
رنجی از گنجهی خود بر دلِ تنگم افزود
رَخت و بَختم به زُمختیِ درختی گَز، تاغ
اختری نیست ولی در شب نَخشب آلود
من کلامم نه به لَختیِ حریر است و نه
ریشهام زیر تَرکهای کویری آسود
خشکسالی و دروغ آمد و دشمن در خاک
نقش گلبوتهی خِشتیِ تَنم شد نابود
خَشم و تَلخی غزل از سَرِ خودخواهی نیست
در رَثایِ وطنم میگسلد تار از پود
باغِ ایرانی من در دلِ آتش میسوخت
چه کسی میبَرَد از لالهی پَرپَر هم سود؟
آنکه با نامِ خدا هم لبِ ما را میدوخت
هم به تزویر و ریا کرد گروهی خشنود
میپَرد پلک من از نَعش نویدی بر دار
لَرزم از کُشتن پَژواک ندایی در دود
کو؟ کجا کاوهی ضحّاککُشی برخیزد؟!
گوشِ من پُر شده از قصّهی مرگِ نَمرود
به تماشای ستم، غصّهی دل خو داری
بدترین قومِ جهان، عاد نه بَل عادت بود
قومِ عادت به خود آ، گر که خدایی داری
که در آغاز ِ فرو ریختنی امّا زود
میشود باز به آغوشِ خِرَد برگردی
ناخُنت را بِکشی جایِ رُخت بر یک عود
استخوان را بکشی از دلِ زخمت بیرون
نوبهار آید و برمک به بهاری موعود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 01 اسفند 1400 19:52
سلام ودرود
زهرا آهن 01 اسفند 1400 20:35
درود بر شما
فرهاد احمدیان 01 اسفند 1400 23:22
سلام و عرض درود خدمت خانم شاعر ادیب بسیار دلنشین و زیبا سرودید پاینده باشید
زهرا آهن 02 اسفند 1400 08:52
درود بر شما
سپاسگزارم از حضورتان و دریافت دیدگاه پر مهرتان
Milad Kaviani 03 اسفند 1400 14:01
درودها بر شما بانوی شاعر زیبا سروده اید
زهرا آهن 03 اسفند 1400 22:22
درود بر شما
سپاسگزارم