بغضی گسم که شدم زن، از من «غزل» نویس
از هر شبی که سحر شد با چشمهای خیس
آمد صدای شکستن، آمد صدای جیغ
شد خرد و خاک تمام چینی تنی نفیس
قرمز، ز هم متلاشی، پر تکههای تیز
وجه شباهت من با گلهای سرخ دیس
دستت برای کتک شد بر من همیشه باز
شد موی من بنوازی یک بار هم خسیس
یک بار شد که بگویی«زیبای من» و یا
مرهم شوی تو به زخمم، بر رنج من انیس
هر روز تا شب من شد ترس از درو شدن
دستت به داس و به من هم زُل میزنی که هیس!
«ناموس» نام دقیقش «ناقوس مرگِ» زن!
حتی اگر نپذیری از این بریده گیس!
تا غیرتت نکند هم یک شب کفن تنم
بر دوکِ جهلِ نگاهت آنقدر نخ نریس...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 اسفند 1400 10:48
درود و سلام موفق و مانا باشید
زهرا آهن 05 اسفند 1400 08:56
درود بر شما
سپاسگزارم از حضورتان