3 Stars

حضرت ضحاک

ارسال شده در تاریخ : 04 اسفند 1400 | شماره ثبت : H9420014

آخرین چیزی که برمی‌داشت یک مسواک بود
شیشه بُغ کرد از بخار آن شب هوا کولاک بود

تا نگاهی سَرسَری انداخت در اطراف میز
خیره شد بر دفتر شعری که رویَش خاک بود

ذهنِ او آشوب از فردای نامعلومِ خود
در گریز از چنگِ یک کابوسِ وحشتناک بود

خوب هم یادش نمی‌آمد چه مدت می‌شد او
در تمیزِ خواب از بیداری‌اش شکاک بود

می‌چپاند آن شب خودش را در میانِ خاطرات
آن زمان‌هایی که او همچون«خَس و خاشاک» بود

چشم‌ها را بست، دردی سینه‌اش را می‌فشرد
کاغذی در دستِ او، در دستِ دیگر ساک بود

بر سکوتِ خانه‌اش، در، جیغِ کِشداری کشید
برخلافِ خانه‌ی او شهر پُر پژواک بود

سازِ آن شب کوبِشِ ساطورِ قصابان ولی
خنده بر لب‌های مردی نشئه از تریاک بود

یک طرف داسی درو می‌کرد مرگ و یک طرف
دختری بر سنگِ گوری نامِ خود حکاک بود

سویِ دیگر می‌شنید از فالگیرِ بی سری
از امانتداریِ دزدی که دستش پاک بود

می‌خزید از کوچه‌ها تا گم کند ویرانی‌اش
زوزه می‌زد بادِ غم، سرها همه در لاک بود

بر زمین خونابه اما، بر در و دیوار شهر
ذکرِ خیر از مارهایِ حضرتِ ضحّاک بود

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 74 نفر 119 بار خواندند
امیر عاجلو (05 /12/ 1400)   | زهرا آهن (05 /12/ 1400)   | محمد مولوی (07 /12/ 1400)   | کاظم قادری (17 /12/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (05 /12/ 1400)  محمد مولوی (07 /12/ 1400)  
تعداد آرا :2


نظر 4

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا