رسیده پشت در چل (چهل) سالگی و
توی آغاز عصر انقراضم
بزن تیر خلاص و توی قلبم
تموم کن عمر روزای درازم
داره در می زنه چهل سالگی و
چهل ساله که هی تکرار می شم
چهل ساله شبا میخوابم و صبح
رو آوار خودم بیدار می شم
چهل ساله چهل زن در وجودم
یکی از اون یکی آزرده تر شد
دلی مرده میون سینه هاشون
و احساساتشون تا خورده تر شد
چهل ساله شدم! تو خونه ای که
دچار فصل سرد انجماده
نمیدونه که بعد هر زمستون
بهارش رو کجا از دست داده
پُرم از بغض های نا شکفته
پُرم از نغمه هایی که نخوندم
همیشه تو خودم سرکوب بودم
پُرم از شعرهایی که سوزوندم
به زیر سقف دنیا باورم شد
خدایی هست و عادل نیست انگار
پُر از ظرف نشُسته روی میزم
تنم با غم معادل نیست انگار
چهل ساله که هر چی راه رفتم
مسیرم راه های اشتباهی
و هر چه وِرد خواندم باز دیدم
شدم غرق تباهی و سیاهی
و عشقم مادیان سرکشی که
فقط با تازیانه باز می گشت
غرورم بانوی شرمنده ای که
شب از نیمه، به خانه باز می گشت
مرضیه دادپور
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 18 اسفند 1400 16:21
سلام ودرود
علی مزینانی عسکری 20 اسفند 1400 16:27
سلام و عرض ادب
ان شاءالله همیشه سلامت و سربلند باشید
بسیار زیباست رقص قلمتان
حسن مصطفایی دهنوی 24 اسفند 1400 06:37
درودها بر شما بانو
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
تولدتان مبارک باد
محمد مولوی 24 اسفند 1400 17:38
درود
زادرورزتان مبارک باد