زمان گذشت
وموی سرم به سپیدی گرایید
اما هنوز نتوانستم
رویت راببوسم
چشمت را ببوسم
دستت را ببوسم
و این سان که معلوم است
تحقق این آرزوها به محال می ماند
پس بگذار
قلبت را ببوسم
روحت را ببوسم
جانت را ببوسم
این ها را بی رسیدن هم می توان بوسید
قلبت را می بوسم که مرا در خویش پذیرفت
باغم هایم غمگین شد و با شادی هایم شادی کرد.
روحت را می بوسم که عشق آزارش داد اما باز
لطیف و مهربان باقی ماند.
جانت را می بوسم که جانم بسته بدان است می دانم
می دانم می دانم
که ما هردو بعد از هم زندگی مان به سختی خواهد گذشت.
بگذار قلبت را هزاران بار ببوسم
قلبت را قلبت را قلبت را قلبت را قلبت را
می بوسم .
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آذر 1402 11:24
.مانا باشید و شاعر
الیاس امیرحسنی 21 آذر 1402 17:01
درود سپاسگزارم
شادو سلامت باشید @
محمود فتحی 24 آذر 1402 20:35
سلام شاعرگرامی زیباقلم زدید آفرین
الیاس امیرحسنی 26 آذر 1402 00:16
سلام سپاسگزارم جناب فتحی