باز کردم من هوایت پس کجایی چه هوایی پس بیا.
یاد آن خنده های زیبای تو، آه از آن خشمی که داشتی رفتی کجا.
من نمی دانم کجایی در چه حالی در چه فکری.
کاش گاهی فکر من در ذهن تو باشد عبور ای بی وفا.
لحظه ای باشی اگر به فکرم نعمت است.
من نمی دانم چه شد رفتی جدا من هم جدا.
مسخره است این موش و گربه بازی های این جهان.
مست و شیدایت کند تا لب چشمه بی آب می کند رها.
با نگاه های عجیب تو من تا به آخر خیره در چشمان تو.
گاه گاهی کن تو معشوق فکر من، شاید این قلب من لحظه ای گیرد دوا.
ساز بردار تا لب چشمه ببر معشوق من.
چشمه خود قصه این غم را توضیح می دهد دارد ندا.
(غزل سپید) اثر جلال بابایی متخلص به بابک دیلمان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 شهریور 1401 11:04
درود بزرگوار ا
jalal babaie 02 شهریور 1401 18:18
سلام و درود فراوان بر استاد بزرگوار آقای عاجلو ممنون لطف دارین