غزل سپید
همچون آتش گرم کردم ختم آن سرما همه آن لرزه کرد.
شعله اش بالا گرفت سوخت و سوزاند رهایم زین پرده کرد.
چو برگ زرد پاییزی به دست باد آهسته بر روی زمین شد.
ببین رخسار زردم چه سان در دوریش مرا در خاک فرویم کرد و بسان مرده کرد.
شرابی دست من داد مست گشتم در آن مستی رهایم کرد و رفت.
مرا گریان که دید شادان شد و بر حال زارم تا توانست خنده کرد.
نگاه مست و نافذ گاه چاه هست اگر چه عقل را با عشق چه کار.
فقط دانم فقط دانم که عشق عاشقان آن زنده و پاینده است.
اگر شمع را برافروزی ز آن افروختن پروانه محو آتش شد.
چنان امید دارد پروانه شمع را ، چرخان به دور شمع ناگهان شمع سوخت و پروانه خود بازنده شد.
اگر آن گیسوی افشان درون باد سرد و سوز پاییزی رفت در خاطراتم ثبت و محفوظ است.
تو انگاری هنوزم پیش من هستی ولی تو رفتی و هر کس که رفت چشم انتظارش پشت در او مانده است.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 11 اردیبهشت 1402 09:57
درود بر شما
jalal babaie 11 اردیبهشت 1402 11:58
سلام و درود فراوان بر استاد بزرگوار بسیار سپاس گزارم
شیما رحمانی 13 تیر 1402 22:32
درود بر شما دوست گرامی????????????
jalal babaie 18 تیر 1402 21:23
با سلام و درود فراوان بسیار سپاس گزارم