آسمان صاف و خالی از ابر بود عرصه جولان من.
چشم تو را چون نگاه کردم ماندم در آن.
نگاهی عجیب حسی عجیب غوغا بود غوغا.
اما من سطحی نگر بودم و همسفر عقل شدم.
عقل مرا در دریای مواج خود غرق کرد.
جسمم را در جای دور دست که گه گاهی عاشقی از آنجا می گذرد.
از خاکم درختی تاک روییده است.
درخت تاک من بسیار میوه می دهد.
به عاشقان مسیرش شراب میدهد.
همه را مست می کند و مدهوش.
عقل ها را زایل می کند تا عاشقان را گرفتار نکند.
اما ای عاشقان به رسم ادب جرعه ای بر زیر درخت تاک من بریزد.
ای عقل چرا مرا رها نکردی و در بیغوله گاه غم و اندوه فرو بردی.
اکنون بعد از سالها سر از خاک بیرون آمده ام و تاک گشته ام.
اکنون راهنمای راه عاشقان هستم من دشمنت هستم من شرابم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 06 تیر 1402 12:43
سلام ودرود
jalal babaie 06 تیر 1402 15:07
با سلام و درود بسیار سپاس گزارم
فیروزه سمیعی 07 تیر 1402 12:36
درودتان جناب بابایی
نویسا و سبز باشید و سرفراز
jalal babaie 07 تیر 1402 12:56
سلام و درود فراوان برشما خانم سمیعی بسیار سپاس گزارم
شیما رحمانی 12 تیر 1402 00:09
درود بر شما دوست گرامی????????????
jalal babaie 12 تیر 1402 09:26
با سلام و درود فراوان بر شما شاعر گرامی بسیار سپاس گزارم