باد آهسته در گوش گون نجوا می کرد و پدر بزرگ آخرین نفس هایش را می زد.
ناگهان باد شدت گرفت و زوزه ی در لابه لای خانه ها کشید.
باران آغاز شد و سرما شدت گرفت.
به چشم های آبی پدر بزرگ خیره شدم.
مردی از تبار دیالمه و شجاع ترین مرد روستا بود.
دیدم گفت پیش بیا پسرم دستانش رمق نداشت.
دست در دستش شدم و بغض عجیبی درگلویم افتاد ناگهان بغضم ترکید.
آه پدر بزرگ چه دنیای بی وفایی است و چشم هایم تا ابد به در دوخت.
گاه بی گاهی درون خوابم می آید همیشه در خواب هایم زنده است.
زمستان بود هنگام صبح برف می بارید و قلبم آتش گرفت.
پدر بزرگم رفت و آهسته آهسته برف بر قبرش بارید.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 21 تیر 1402 10:04
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
jalal babaie 21 تیر 1402 17:13
سلام و درود فراوان بر شاعر گرامی بسیار سپاس گزارم
jalal babaie 21 تیر 1402 17:13
سلام و درود فراوان بر شاعر گرامی بسیار سپاس گزارم
jalal babaie 21 تیر 1402 17:15
سلام و درود فراوان بر استاد گرامی است اشتباه نوشتم شاعر گرامی ، عذر خواهی می کنم
سیاوش دریابار 20 آبان 1402 11:51
????????????????????.
..سودای عشق....
سرم سودای عشق ناب دارد
دو چشمش سجده در محراب دارد
نهنگ عاشقی در صید صیاد
توگوی ساحلش مرداب دارد
بزرگواری می گفت :
یک شخصِ خوب ، خاطره اش همیشه در ذهنِ ما میماند .
یک شخصِ بهتر ، یادش همیشه در رؤیایت میماند .
ولی یک شخصِ صادق ، همیشه در قلب تو می ماند
سلام
صبح اولین روز هفته شما بخیر و سلامتی
هفته ای سرشار از مِهر ، شادی ، خوشبختی و تندرستی داشته باشید الهی آمین یا رب العالمین التماس دعا
همواره بیادتان هستم و دعا گو
????????????????????????
????