دو مرد بودند که هر دو ادعا معرفت داشتند.
ز هر جهت تخم کینه و نفاق درون هم کاشتند.
یکی چنین گفت که یاری رسانم به مردمان.
دگر چنین گفت که مانند من نیست در جهان.
سپس ز هردو آمد این صدا منم منم اسوه ی معرفت.
کجاست مانند من ز خوبی و مهرورزی به دیگران ز هر جهت.
چو کار به دعوا و زد و خورد بین دو نفر آغاز شد.
یکی ز مردم چنین گفت کبوتری کجا او باز شد.
نصحیتی نمود تا پیش قاضی راهی شوید ای هر دو مرد.
تا که قاضی حل کند ای هر دو مرد این کهنه درد.
چون که قاضی دید این همه حیله و فریب.
هر کدام پولی نمودند قاضی را به جیب.
قاضی محکمه رایش چنین فرموده شد.
آن درخت معرفت از هر دو تن آزرده شد.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 05 مهر 1401 12:39
jalal babaie 05 مهر 1401 14:43
سلام و درود فراوان بر استاد بزرگوار آقای عاجلو ممنون سپاسگزارم