آه ،بگذار به سودای تو جان بگذارم!
پای، در همهمه ی کفر جهان بگذارم
تا شب مسخ یهودایی دل، سیب آسا
بوسه در خوابگه دخترکان بگذارم
تا بلوغ ختن شرح اهورایی دوست
بر دل خار سبک، داغ خزان بگذارم
اشک اشراق معابد، به غنیمت ببرم
بر رف منبر آهی گذَران بگذارم
تیغ از معجزه- انگیزی اندیشه ی دور
بر رگان عبث دیوژنان بگذرام
شهره ی مشرق زیبایی آفاق شوم!
شاخه ی برفسر بید، جوان بگذارم
حنجر عقل خموشانه ی دون آوازان
نذر قربانگه دل ،طعنه زنان بگذارم
بزم پرهون ازل را به شراب آلوده
به بر راسخ هر صبحدمان بگذارم
زورقی بر شفق سبزی بام اندازم
غرق در اوج امیرانِ زمان بگذارم
زائران حرم طارم مینایی خویش
تا فراسوی ابد کاهکشان بگذارم
در حریرایی دیوان لبم ، رقصکنان
رای یاقوت به صاحبنظران بگذارم..
نظر 1
امیر عاجلو 02 شهریور 1401 11:04
درود بر شما