عشق را پنهان نکن
ملحفه ها را بهم بریز ،
مرا ببوس!
تا کارگران شرابخانه ها به خواب روند..
به من خیره بمان
.
.
.
-به نام شریعه ی چشمهایت
اِنَّک تَری و لا تُری..-
دستهایم را بگیر
تا دریاهای آبستن خواهم دوید،
دسته های پرنده از عطر تنت پر می کشد
سیگارت را روشن میکنم
بهار به اعتدال نفسهای تو آغاز میشود
الیاف زبر سیسال روی مچهایم میخزد
شکوفه های گیلاس،
در کفشهایم ریشه میکند
وقتی پس از هزاره های کهن
دهانت بوی ابر و باروت میدهد
و باد
جنین کوچک عشق ،در میان دستهای توست..
با من گریه کن،،
در شب آواز های بومی رویا
برایم شعری بگو
با پیراهنی از مرزهای خیس
پر از لمس لخته های ستاره و افسون
-همچنانکه که سوگند میخوریم
به خوی امن آهوان احتمال-
تو را خواهم خواست
با گلوی جبری خونالود
و درون غلظت معبدی تازه فرو میروم
باسمه های آبی آسمان میلرزد
روبانی از سوره ی نیلوفر به موهایم میپیچد
بوطیقایی کلمه
در شمالانگی انگشتهایم رخه میکند
و این
نخستین شعر زندگیست!
تو را بوسیده ام
.
.
.
اقنوم آتش لبهایت را ..
و لکه های غم انگیز سرخ
از تیغه های استخوانم سر میرود
زنان کولی آهنگها بی موطن می شوند
گریه چایهای امپریال در سرفه هایت می پیچد
شب می آید
ما
چون همیشه تنهاییم
ما آخرین بازماندگان تلخ خاک..
در خواب دو شمع
بی تصلف
-در آیینه ی منگی
با مرگهای همیشگی عدم-
بی آنکه بدانیم
زن نهفته در هر شعر گمراهمان میکند..
نظر 2
امیر عاجلو 09 مهر 1401 18:37
دادا بیلوردی 09 مهر 1401 22:31
درود بر احساستان