حواری لبهات بودم ، دختری ، از تاج و تخت تو
در یورش فصلی دگر ، تنها شدم ،تنهاترین رویا
با عطر تاک و خون دریا ،سال ها را زندگی کردم
من لیبرال و مست بودم ،تا شب آمرزشی زیبا
ای محرم بیگانه ، ای آهنگ رسوای سکوت من !
سهم من از بی مرهمی زخمهایم ، واژه ی غم بود
ای تیله های آبی چشمان تو ، دنیای سحراندود
بی بوسه هایت ، شعرهای اهلیم ، تصویر ماتم بود
قحط الرجال صوفیان شرقی آغاز خورشیدست
ترسای جانم ، ذبح شمشیر خدایان زمستانیست
من با غریو برف و عصیان ، باز هم آغوش میمانم
این لمحه های نرم کروبیست ، یا اجر پریشانیست؟!
آیینه های پرعتاب شهر ما ، دل را نمی فهمند
تا در رگ خاموش ماهی نقره ، شعری تازه بنویسی
جام عسل در دستهای پرنوازش میکنی پنهان
مستورگون از نغمه های تلخ بی اندازه بنویسی
هرم طنین مادری ،مه را به ساحل میبرد امشب
با شیهه های دودی ابران آواره ، خدا نزدیک آدمهاست
من با لبان شور ناز و بوسه های انگبین ، میخوامت جانا
تسکین قلبی ، شانه هایت گرچه ،غرق دشنه ی فرداست...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 04 اسفند 1401 10:22
.مانا باشید و شاعر
کتایون رها 04 اسفند 1401 11:46
سلامم را پذیرا باش
مهربانوی اشعار زیبا
لطفاً به صفحه دوستان بروید ! تشویق و نقد کنید
آنان به صفحه شما خواهند آمد و بدین گونه با نظرات یکدیگر آشنا می شویم
این آشنایی بر تسلط ما بر واژه گان اثری مثبت خواهد داشت
روزگارتان شاد و خرم باد
مروت خیری 04 اسفند 1401 15:59
فراوان درود بانو زنده باشید و سپاس از حضور شما
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 10:13
سلام
بسیار زیبا نگاشته اید
شوق ذوق قلم رقصنده تان مستدام و عمرتان جاودان
ایام به کام
روزتان خوش سرانجام
موفق باشید