سلام ای آشنای روز آخر
خداحافظ نگار زود باور
من و تو رهرو یک جاده بودیم
برای هرخطر آماده بودیم
تو یک دنیا غزل در چشمهایت
و من آغوش وا کرده برایت
تو دستانت نمادی از لطافت
وقلبت معدن عشق و رفاقت
اگرچه دورم از تو چند روزی
نمیخواهم نگه بر در بدوزی
دلم این روزها در انتظار ست
و دراندیشه ام وصف نگار ست
سفر کردم که از دردت بکاهم
ببخشا لاجرم این اشتباهم
نمیدانم چه حالی داری امشب
وشایدمثل من میسوزی از تب
نگاهت بودعمری تکیه گاهم
کنون من مانده ام با اشک و آهم
تو که رفتی تمام باغ پژمرد
و گلدان اقاقی بی تو افسرد
تو که رفتی دگر باران نبارید
کسی حال مرا هرگز نپرسید
نگاه من به در خشکید شاید
نگارم روزی از این در بیاید
دقایق بی تو با اندوه سر شد
تمام دلخوشی هایم هدر شد
تو می آیی شبی با خنده هایت
و من لبخند خواهم زد برایت
همیشه جای تو درخانه خالی ست
صدایت تا ابد در این حوالی ست
دوباره می نشینم تا بیایی
بخوانم شعر شبهای جدایی
خداحافظ نگار زود باور
سلام ای آشنای روز آخر
* *. * *
شاعر:جواد جهانی فرح آبادی
مسافر غریب
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 09 اسفند 1401 01:03
!درود
جواد جهانی فرح آبادی 07 امرداد 1402 01:09
سپاس
دوست هنرمند گرامی
کتایون رها 09 اسفند 1401 09:20
سلامم را پذیرا باش
استاد گرامی برای اولین بار است نام شما را می بینم !!
خوشحالم با شاعری از تبار حضرت مولانا آشنا شدم
روزهایت شاد شاد
جواد جهانی فرح آبادی 07 امرداد 1402 01:07
سپاس
شاعره گرامی
جواد جهانی فرح آبادی 07 امرداد 1402 01:13
تشکر مرا پذیرا باشید
هنرمند و شاعره گرام
سایت شعر نو رو هم بازدید کنید
جوادجهانی فرح آبادی
اسماعیل سهامی 10 اسفند 1401 19:14
بسیار عالی
قلمتان نویسا