امروز مـــــرا خراب و ویران کردی
شیدا دل من اسیر حـــــرمان کردی
قاضی شدی و محاکمه فـــــــــرمودی
حکمم به قصاص و حصر و زندان کردی
ناکرده گنه چــــرا چنین ؟ بی انصاف !
آیا که چنین ز کینه فرمـــــان کردی ؟
جـــــز اینکه پریشان کمندت بودم ؟
روزم ز چه رو چنین پریشان کـردی
دردی که به جان زچشم بیمارت شد
با تلخی قهـــر و فاقه درمان کردی؟
تو بلبل باغ آرزوهــــــــــــــایم را
از بوسهء روی گل هـــراسان کردی
گفتم کـــــــه بیایی و کنی سیرآبم
اشکم به همین بهانه باران کــــردی
غرقاب فسانه ، آشیان شد ، زان روز
کز سفسطه ام اسیر برهان کــــردی
از منطق و از فلسفه ات بیـــــــزارم
با هر دو ، هزار شک به ایمان کردی
سوغـــات بهاره ایی، ولیکن افسوس
اردی مـــــــــــرا اسیر آبان کردی
دل بهر سکونتت گلستان کــــردم
سوزاندی و خانه ات بیابان کــردی
راضـی به بهشت سینه مهمانت کرد
تو طفل دلش به کوره مهمان کردی
عــــاشق شدم و چنان خدایم بودی
از عشق ولی ، مــــرا پشیمان کردی.
سیدرضاموسوی راضی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 31 امرداد 1401 09:53
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
سیدرضا موسوی راضی 01 شهریور 1401 16:01
نوش نگاهتون.
سپاس محبتهای شما را.
مرتضی مبارکی 31 امرداد 1401 17:26
عاشق شدم و نگو که کافر بودی
تو کفر مرا بدل به ایمان کردی
سیدرضا موسوی راضی 01 شهریور 1401 16:14
درووووود بر شما...
زهرا آهن 31 امرداد 1401 19:14
غرقاب فسانه ، آشیان شد ، زان روز
کز سفسطه ام اسیر برهان کــــردی
از منطق و از فلسفه ات بیـــــــزارم
با هر دو ، هزار شک به ایمان کردی
بسیار زیبا
سیدرضا موسوی راضی 01 شهریور 1401 16:15
درود و سپاس بانوی ادیب