رفتی و با رفتنت در سینه ام آشوب شد
شادمانیهایمان در شهر دل ، سرکوب شد
رفتی و داغت بود ساکن میان سینه ام
جوی جاری شد ز چشم و دشت رخ مرطوب شد
خیل غم از هر طرف چون لشکری سرکوبگر
زخمه بر جانم زد و تار تنم مغلوب شد
بر سرانگشتان دستم مانده بوی زلف تو
عاقبت هم در چلیپایت دلم مصلوب شد
رفتنت انداخت بر ارکان هستی ام شکست
چرخ روز و روزگارم ناقص و معیوب شد
خواستم تسکین دهم درد دلم با چامه ایی
واژگان در صف شدند و این غزل مکتوب شد
در میان جان راضی شور بر پا میکنی
از همین شور است شعرش تحفه ایی مرغوب شد.
سیدرضاموسوی راضی
غزل در بحر
رمل مثمن محذوف
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 خرداد 1402 09:20
قاسم لبیکی 05 خرداد 1402 02:23
درود بر شما
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
سپاس