مثل سرباز اسیرِ دست دشمن، خستهام
از پریشانیِ روح حبسْ در تن خستهام
روبهرویم یک غریبهآشنا در آینهست
چشمهایش میزند فریاد که: «من خستهام»
حرفهایم را نمیفهمند، طلاب سماع
از سخن در قالب شعر مطنطن خستهام
طفلیام نارس که سقطم کرد، بار زندگی
مادرم! گریه نکن، از سوز شیون خستهام
مرد بودم کاش تا گریه نمیکردم بجبر
خستهام از اشکهام از جنسم، از زن، خستهام
سرنوشت میوهی بالغ فقط افتادن است
آنقدر افتادهام که از رسیدن خستهام
نیستی نزدیک، دستم را بگیری یاربا
بعد از این از تو، نبودت، حبل گردن.... خستهام
#نگین_بیاتانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 08 بهمن 1402 10:00
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
فرامرز عبداله پور 09 بهمن 1402 07:20
سلام زیبا ودلنشین سروده اید
⚘⚘⚘❤
(زن دُرِ نایاب هستش درتجلّیهای عشق
قیمت خود پاس دار و هی نگو من خسته ام)
زنده باشید به مهر
محمود فتحی 09 بهمن 1402 09:36
سلام درود شاعر گرامی احسنت زن درهرجایی جهان است زینت زندگانی میباشد