چشمان اشک آلود من
رفته دگر مولود من
برهردیاری او رود
دنبال او دل میدود
گفتم خداوندا چرا
دردم نمیگردد دوا
کوآخرآن معشوقه ام
کوخرمن و کو خوشه ام
دل تا نبیند یار خود
از شهر نبندد بار خود
یا که بگیر جان مرا
یا که بده ؛ آن مرا
رفتم به خوابی نیمه شب
غرق عرق گشتم وتب
آمد یه دستی بر سرم
دیدش که من خیس و ترم
گفتا چه می خواهی بگو
بهر که داری؛ جستجو
گفتم چرا پرسی؛ زمن
من عاشقم ؛ ای یاسمن
خواهم من آغوش تو را
آن عطر گیسوی تو را
من با تو دارم آرزو
شب تا سحر صد گفتگو
علیرضا دریا ۹۸/۰۲/۱۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
زهرا آهن 30 امرداد 1401 23:59
درود بر شما
زبان شعر یکدست نیست. و داستان شعر نیمه کاره است.
تا حد ممکن بکوشید که در سراشیب آرکائیسم نیفتید
شاد باشید و شاعر
علیرضا خمری 09 شهریور 1401 09:00
تشکر میکنم ولی بنده آرکائیسم رو نمیدونم معنی اون رو.