حیرانی من اگر چه بیش است مگر
این فعل عمل ز دست خویش است مگر
در روشنی فضا به غارت رفتم
در تاریکی مکان دریش است مگر
آن غارت دل بود عجب دشوار کار
زان کار دلم چه ریش ریش است مگر
ببریده شدم و بسته در تار سبب
هی زلف سیاه یار پریش است مگر
چون پوست بدن دلی به دل چسپیدم
ای عشق مجاز تو سریش است مگر
جان کندن اگر چی سخت حالی باشد
بی وصل درعشق از آن پیش است مگر
از عشــق همین حال خــرابی باقیست
پیدایــش عشق ز کدام کیش است مگر؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:13
درود بر شما
عبدالحلیم اکرامی = نژند 17 شهریور 1401 10:20
ار حظور پر رنگ شما یک جهان سپاس
زهرا آهن 17 شهریور 1401 03:45
درود بر شما شاعر توانای بدخشانی
چشمه ذوقتان جوشان
زیبا قلم زده اید
آفرینها بر شما
عبدالحلیم اکرامی = نژند 17 شهریور 1401 09:59
از لطف و نظر گرانبهای استاد ارجمند یک تهران سپاس.
احسان بابادی 17 شهریور 1401 05:30
پاینده باد قلم زیبایتان
عبدالحلیم اکرامی = نژند 17 شهریور 1401 10:04
خیلی ممنون شاعر بزرگوار