گذشتهایم از اندوه و عیشِ مختصرش
که زندگی نمیارزَد به رنج و دردِ سرش
فقط که ریشهی ما را نمیکَنَد از جا
به شاخههای شما نیز میخورَد تبرش
خدا من و تو و او را نشست و قالب زد
برای اینکه ببالد به خلقتِ بشرش
چقدر آدم از او چوبِ بیصدا خورده
طبیعی است که چیزی نمانَد از اثرش
نمیشود که از این کوره راه برگردد
خراب کرده پلی را که بوده پشت سرش
سلام حضرتِ هجرت مرا بِبَر با خود
که زندگانیِ اینگونه، آه، بر پدرش...
تعداد آرا : 10 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:10
درود بر شما
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:10
درود و سلام موفق و مانا باشید
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:10
.مانا باشید و شاعر
امیر عاجلو 17 شهریور 1401 00:10
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کاظم قادری 17 شهریور 1401 15:52
سلام و درود شعر وزینی بود مرحبا
فقط بیت ریشه و شاخه و تبر
تبر کارکردش بیشتر برای زدن به ساقه است و در مقیاس کمتر شاخه و لی برای کندن درخت از ریشه از تبر استفاده نمیشه این تشبیهات و استعاره جای کمی تعمق بیشتر داره
حسن مصطفایی دهنوی 18 شهریور 1401 08:17
درود بیکران بانو
بسیار زیبا و دلنشین و ژرف می سرایید
قلمتان سبز ،اندیشه والای شما زلال ابدی
محمد مولوی 18 شهریور 1401 10:17
درود بر حضرت شاعر
محمد مولوی 18 شهریور 1401 10:18
خوش آمدید
محمد مولوی 17 دی 1401 00:52
زادرورزتان مبارک