با گریه دست کودکش را بوس می کرد
نذر سپاه حضرت قدوس می کرد
عباس را ...عباس نامیدش خداوند
زیرا که با شیران خود مانوس می کرد
بس زمزمه در گوش او می گفت کرار
او را به دشت کربلا مبعوث می کرد
بعد از گذشت سالیانی از روایات..
آری اشاره سید طاووس می کرد....
در کربلا نام ابوالفظل علمدار
هر بار ابن سعد را مایوس می کرد
گو غیظ چشم و تیر مژگان ابوالفضل
در چشم بیدار عدو کابوس می کرد!
با یاد لعل خشک لبهای ابوالفضل
حسرت به دل شط خدا افسوس می کرد
بر قبضه دست خود اگر می برد عباس
با خون ؛ دشت غم ، چو اقیانوس می کرد
ادرک اخا ....خون خدا...دستان عباس
دست بریده را برادر بوس می کرد
مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 1 از 5
نظر 15
مسعود احمدی 03 آبان 1394 21:58
بر قبضه دست خود اگر می برد عباس
با خون ؛ دشت غم ، چو اقیانوس می کرد
چقدر زیبا سروده اید جناب درویشی . درودتان باد
مرتضی (اشکان) درویشی 04 آبان 1394 02:36
سپاس از نگاه مهربان شما
شاهد رحمانی 05 آبان 1394 22:52
سلام دوست عزیز
خیلی زیبا سرودید آفرین بر شما
مرتضی (اشکان) درویشی 06 آبان 1394 16:03
سپاس از نگاه مهربان شما
طلعت خیاط پیشه 06 آبان 1394 19:12
احسنت بر شما با چه عشقی سروده اید.
لذت بردم از چرخش قلمتان.
مرتضی (اشکان) درویشی 08 آبان 1394 23:59
سپاس از نگاه مهربانتان
جواد صارمی 06 آبان 1394 21:29
احسنت
مرتضی (اشکان) درویشی 09 آبان 1394 00:00
سپاس از نگاه مهربان شما
فرامرز فرخ 07 آبان 1394 01:35
سلام و درود و آفرین
بسیار زیبا بود
مرتضی (اشکان) درویشی 09 آبان 1394 00:00
سپاس از نگاه مهربان شما
مرتضی (اشکان) درویشی 09 آبان 1394 00:00
سپاس از نگاه مهربان شما
مهدی صادقی مود 07 آبان 1394 20:34
درود برشما
مرتضی (اشکان) درویشی 09 آبان 1394 00:01
سپاس از نگاه مهربان شما
علیرضا خسروی 08 آبان 1394 16:05
آفرین
مرتضی (اشکان) درویشی 09 آبان 1394 00:01
سپاس از نگاه مهربان شما