زبان به شعر نمی رود و حال خوبی نیست
دل است اینکه درون است ، گوی چوبی نیست
اگرچه موقع عید است و نو شدن خوب است
دلم هزار زنگ دارد و غبار روبی نیست
دمی نمیزند به دَرَم کسی در این احوال
چه منتظر نشسته به در ، که درب کوبی نیست
منی که به غمزه ی خوبان چه شعرها گفتم
کنون که نوبت خویش است ، این وجوبی نیست
چه روز سخت و درازی و هیچ آرامی نیست
کجاست سایه ی خنکی ، تو گو غروبی نیست
" وحید"
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 19 مهر 1401 23:49
درود بر شما
وحیدرضا روان بخش 20 مهر 1401 13:17
درود بر شما
به دیده منت خواندید
وحیدرضا روان بخش 20 مهر 1401 13:17
ممنون از نظر شما
کاظم قادری 20 مهر 1401 09:48
سلام و درود
قافیه ی مناسبی انتخاب نکرده اید
وحیدرضا روان بخش 31 تیر 1402 14:43
ممنون از نظر شما