<<شمعِ نقّال>>
رودابه ! منم زالِ تو بی آن که بدانی
آن عاشقِ تمثالِ تو بی آن که بدانی
در خوانشِ شهنامهٔ پروانهٔ یادت
شد شمعِ تو نقّالِ تو بی آن که بدانی
بر خاکِ خیالم خُللاز ردّ تو خیلیست
خوابم شده پامالِ تو بی آن که بدانی
افتاده دلم در وسطِ چالهٔ صیّاد
صیّاد شده چالِ تو، بی آن که بدانی
از قُطرِ هلال و غمت آگاه و منم ماه ! -
جویندهٔ احوالِ تو بی آن که بدانی
گفتَهاست خدا : مثلِ فرشته شدهای خلق
هر دستِ تو شد بالِ تو بی آن که بدانی
با قهوه، *قَدَر* کرده زد و بند که هربار
باشم صُوَرِ فالِ تو بی آن که بدانی
ای عشق ! خریدارِ تو ام، هم منم آن که
افتاده به دنبالِ تو بی آن که بدانی
در محضرِ دل، ثبت به نامت شده "جانم"
شد روحِ امین مالِ تو بی آن که بدانی
#امین_مقدس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 01 اسفند 1402 10:16
.مانا باشید و شاعر