بنازم قدرت خلقتت را ای خدا
حساب هر کس ز هر کس جدا
بدنیا آورده ای خدا تو مرد را
برایش آفریدی هزار غصه و درد را
به او داده ای فراوان تحمل و صبر
بدوش میکشد غمش را تا سرازیر قبر
تو گوی عدلت کجاست ای مهربان
چگونه گویمت شکوه با چه زبان
خسته ام از این دنیای فانیت
این نباشد رسم میهمانی و میزبانیت
گویند همه خلق ،مرد که گریه نمیکند
بگو ای خدا وقت درد مرد چه میکند؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 15 آبان 1402 21:58
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
سامان نظری 16 آبان 1402 01:14
موضوع جالبی داشت شعرتون خیلی زیبا و جالب بود
سروش اسکندری 16 آبان 1402 09:03
درود بر شما جناب محمودی زیبا سرودید