غم از لبخندمان جاریست داداش!
تو میدانی دلیلش چیست داداش؟
بیا تاریخ را باهم بخوانیم
زمین جای قشنگی نیست داداش!
برای صبح فردا قد کشیدیم
ولی خورشید را هرگز ندیدیم
پر از پرواز بودیم و شکفتن
دویدیم و دویدیم و دویدیم...
برای فصل بهتر درس خواندیم
چه شبها را که باهم گشنه ماندیم
نشد این زندگی زیبا و افسوس
جوانی را به پایانش رساندیم
چه معصومانه با امروز سردیم!
شبیه برگ پاییزیِ زردیم
بگو آن سادهبودنها کجا رفت
بگو با کودکیهامان چه کردیم؟
خدا در جیب ما امید نگذاشت
برای قرنمان یک فصل غم کاشت
جنونی سرخ ما را مبتلا کرد
غزلگفتن بلوغ زودرس داشت!
اسیر قصهی تکرار بودیم
برای زندهماندن میسرودیم
شبی احساسمان شد تیرباران
شبیه زخم از یادش کبودیم
( و بعد از فقر نازل شد گرانی
پدر هرجا برای لقمه نانی...
خجالت میکشید از بچههایش
پدر هم بود شاعر در جوانی
پدر هم مثل ما پژمرده بود و...
تمام عمر را دلمرده بود و...
شبیه آخرین سرباز یک جنگ
میان گریه خوابش برده بود و...
کسی با آرزوهایش نخندید
کسی قدر غرورش را نفهمید
پدر آیینهها را فتح میکرد
و از لبخند ما آواز میچید
و مادر... خندههایش صد ورم داشت
گلی زیبا که قدری ناز کم داشت
کسی جز ما نمیدانست مادر،
قنوت هر نمازش عطر غم داشت! )
غزلها را به دست باد دادیم
شبیه نطفهی بیانعقادیم
برای مرگ مظلومانهی بغض
تمام قد خود را ایستادیم!
غمی دزدید از ما سازمان را
ندید این آسمان پروازمان را
ندانستیم گاهی درد یعنی:
که پایان میکشد آغازمان را!
و حالا هردو فکر آب و نانیم
چه راحت ساکتیم و ناتوانیم!
بیا دیگر نجنگیم و نبازیم
بیا شعری برای هم نخوانیم
برادر کشت قابیل از حسادت
بنا شد رسم روی جنگ و نفرت
برادرهای عاشق ما شدیم و
به ما دنیا فقط بخشید غربت!
اگر با هم در این زندان اسیریم
چرا یک جور دیگر پا نگیریم؟!
بیا تفسیر سبز رود باشیم
بیا در شعرهای خود بمیریم!
اگر غم رسم این دنیاست داداش!
اگر خورشید ناپیداست داداش!
بیا شاعرترین باشیم هرروز
که عشق از هرکجا زیباست داداش!
«سیامک عشقعلی»
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 بهمن 1401 20:19
!درود